English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3165 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dole U سرنوشت تقسیم پول یا غذا در فواصل معین
he was otherwise ordered U جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
ordaining U مقدر کردن
ordains U مقدر کردن
ordain U مقدر کردن
ordained U مقدر کردن
predestinate U مقدر کردن
predetermine U قبلا مقدر کردن
predestine U مقدر شدن یا کردن
foredoom U ازپیش مقدر یا محکوم کردن
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
seal one's fate U سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
officers U افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer U افسر معین کردن فرماندهی کردن
define U معین کردن معنی کردن
delimited U معین کردن مرزیابی کردن
defined U معین کردن معنی کردن
defines U معین کردن معنی کردن
delimits U معین کردن مرزیابی کردن
defining U معین کردن معنی کردن
delimit U معین کردن مرزیابی کردن
delimiting U معین کردن مرزیابی کردن
specifying U معین کردن تصریح کردن
ascertains U ثابت کردن معین کردن
ascertaining U ثابت کردن معین کردن
specifies U معین کردن تصریح کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
ascertained U ثابت کردن معین کردن
specify U معین کردن معلوم کردن
specify U معین کردن تصریح کردن
ascertain U ثابت کردن معین کردن
specifies U معین کردن معلوم کردن
allocating U معین کردن
defines U معین کردن
allocates U معین کردن
designate U معین کردن
draw the line <idiom> U معین کردن
defined U معین کردن
allocate U معین کردن
designates U معین کردن
designating U معین کردن
figure out U معین کردن
settle U معین کردن
specifies U معین کردن
specify U معین کردن
specifying U معین کردن
settles U معین کردن
defining U معین کردن
insets U : معین کردن
denominate U معین کردن
inset U : معین کردن
define U معین کردن
limit U معین کردن
times U وقت معین کردن
timed U وقت معین کردن
To lay down certain conditions . U شرایطی معین کردن
pre appoint U از پیش معین کردن
to map out U جز بجز معین کردن
time U وقت معین کردن
date U مدت معین کردن
dates U مدت معین کردن
pre appoint U قبلا معین کردن
delineate U ترسیم نمودن معین کردن
delineated U ترسیم نمودن معین کردن
delineates U ترسیم نمودن معین کردن
delineating U ترسیم نمودن معین کردن
to locate the enemy U جای دشمنی را معین کردن
locating U جای چیزی را معین کردن
allot U معین کردن سهم دادن
located U جای چیزی را معین کردن
allotting U معین کردن سهم دادن
sanctions U ضمانت اجرایی معین کردن
locate U جای چیزی را معین کردن
sanctioning U ضمانت اجرایی معین کردن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
allotted U معین کردن سهم دادن
locates U جای چیزی را معین کردن
sanctioned U ضمانت اجرایی معین کردن
allots U معین کردن سهم دادن
sanction U ضمانت اجرایی معین کردن
parsed U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
area blocking U سد راه کردن رقیب در منطقه معین
to impose a curfew U خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
parses U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
titrate U عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
parse U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
cages U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cage U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to settle an a U برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
time charter U اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up U اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
so U علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
tick mark U علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
ratioing U کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
authorization to copy U اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
tabulation U 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
false attack U حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
set U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation U صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
reversion U هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
predeterminate U مقدر
fated U مقدر
fey U مقدر
implied U مقدر
elliptical U مقدر
predetermined U مقدر
predestinate U مقدر شده
the fullness of time U وقت مقدر
tacit U مقدر خاموش
heir presumptive U وارث مقدر
predetermination U مقدر سای
i was reserved for it U تنها برای من مقدر شده بود
destinies U سرنوشت
destination U سرنوشت
doom U سرنوشت بد
destinations U سرنوشت
destiny U سرنوشت
kismet U سرنوشت
lot U سرنوشت
the weird sisters U سرنوشت
fate U سرنوشت
die U سرنوشت
predestination U سرنوشت
fates U سرنوشت
common fate U سرنوشت مشترک
parcae U سه خدای سرنوشت
portions U سرنوشت قسمت
portion U سرنوشت قسمت
manifest destiny U سرنوشت ملی
allotments U سرنوشت تقدیر
allotment U سرنوشت تقدیر
fatalism U سرنوشت باوری
fatalism U اعتقاد به سرنوشت
fatalist U معتقد به سرنوشت
run-offs U مسابقه سرنوشت ساز
run off U مسابقه سرنوشت ساز
depths U بازیگر سرنوشت ساز
run-off U مسابقه سرنوشت ساز
a fateful mistake U اشتباهی سرنوشت ساز
depth U بازیگر سرنوشت ساز
ice U امتیاز سرنوشت ساز
deciding U امتیاز سرنوشت ساز
karma U سرنوشت مراسم دینی
to be the clincher U سرنوشت ساختن [موقعیتی]
to turn the scales U سرنوشت ساختن [موقعیتی]
law of common fate U قانون سرنوشت مشترک
line U رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
lines U رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
heart of stone <idiom> U شخصیت با یک سرنوشت وخوی بی رحم
his fate is sealed U سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
predestinate U قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
time charter U اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
heir presumptive U وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com